دیشب رفتیم دیدن زینب سادات که واسه دنیا اومدن یه کم عجله داشت و یه 3 هفته ای زودتر اومد!البته شکر خدا وزنش خوب بود-2800- و توی دستگاه هم نذاشته بودنش.
وای وقتی دیدمش یادم افتاد که خانم فاطمه ی منم همین قدریا بوده .... شب هی یادش می افتادم و هی خدا رو شکر میکردم! دست و پای کوچولوش رو بوس میکردم... واقعاً قدرت خدا توی تک تک انگشتاش نمایان بود تازه این قسمتیه که ما میبینیم توی بدن چه خبره الله اعلم!
مرتب به خدا میگفتم اگه شبا بیدار ه ومن غر میزنم و ... یه وقت نزنی به حساب ناشکری، بزن به حساب ضعف جسم ما وگرنه لال بشه زبونی که بخواد ناشکری کنه ...
راستی مهندسای عزیز، روزتون مبارک!
برچسب ها : مادرانه , همینجورانه ,